زبان قرآن گفتاری است؛ به این معنا که پارهای از قراین فهم آیات که از آن به قراین حال و مقام تعبیر میشود، در متن قرآن نیامده است؛ لذا غفلت از آن، فهم کامل و صحیح آیات را دشوار میسازد. شواهدی که این نظر را تأیید میکند، عبارتند از: امّی بودن پیامبراسلام صلیاللهعلیهوآله و قوم او، از پیش نوشته نبودن متن قرآن، وجود جلوههای گفتاری در رسمالخط قرآن، تنوع مضامین و تعابیر سورهها، بهرهگیری قرآن از مفاهیم مأنوس مخاطبان و شورانگیز بودن آیات قرآن. این مطالب در مقاله حاضر به تفصیل آمده است.
زبان قرآن، زبانشناسی قرآن، زبان نوشتاری، زبان گفتاری، رسمالخط قرآن، گفتاری بودن زبان قرآن.
زبان یا وسیله تفهیم و تفهّم میان افراد بشر از دو لحاظ تقسیم پذیر است: یکی به لحاظ بین زبانی که زبانهای فارسی، عربی، انگلیسی و نظایر آنها از مصداقهای آن به شمار میرود و دیگر از لحاظ درون زبانی که برای مثال زبانهای گفتاری و نوشتاری از اقسام آن است. مسئلهای که در این مقاله بررسی میشود، این است که آیا زبان قرآن از نظر درون زبانی گفتاری است یا نوشتاری. تفاوت اساسی این دو زبان با یکدیگر در این است که در زبان گفتاری برخی از اطلاعات جانبی در متن زبان نمیآید و به حال و مقام احاله میشود؛ لکن در زبان نوشتاری آن اطلاعات در متن زبان ذکر میشود.
مسئله مورد بحث تقریبا نو و ناکاویده است. نظریهای که نویسنده در پاسخ این مسئله عرضه میکند، این است که زبان قرآن گفتاری است؛ نه نوشتاری.
روشن شدن این موضوع بسیار اهمّیّت دارد؛ چون پذیرش هر یک از این دو نظریه آثار تعیین کنندهای در شیوه تفسیر قرآن دارد؛ به ویژه در مواردی که آیات قرآن از لحاظ تناسب سیاقی مشکل مینماید.
برای زبان تعاریف چندی ذکر شده است که در این جا به تعریف ابنجنّی (ت792ق) ادیب مشهور عرب که وافی به مقصود ماست، بسنده میشود. وی میگوید: «زبان اصواتی است که هر قومی به وسیله آن مقاصد خود را بیان میکنند.»(1)
شایان ذکر است که این تعریف ناظر به نمود اصلی زبان است. باید دانست که زبان دو صورت یا نمود دارد: یکی صورت و نمود گفتاری (یا ملفوظ یا خطابی یا صوتی و یا شنیداری) و دیگر صورت و نمود نوشتاری (یا مکتوب یا کتابی یا خطی و یا دیداری). نمود گفتاری زبان که همان نمود اصلی زبان به شمار میرود، در اصل عبارت است از: اصواتی که از طریق دهان بوجود میآید و با گوش قابل درک است و نمود نوشتاری زبان در اصل کلماتی است که بر روی نوشتافزار نوشته و با چشم خوانده میشود؛ امّا آنچه در این جا مورد نظر است، دو سبک نسبتا متمایز از زبان است که معمولاً مدتی پس از پیدایش و رواج خط در زبان رخ مینمایانند.(2)
البته میتوان گفت: مقصود از کلام گفتاری یا نوشتاری همان صورت اولیه آن است؛ نه صورتی که پس از پیدایش به آن صورت درمیآید؛ بنابراین برای تمییز کلام گفتاری از نوشتاری، علاوه بر مطالعه سبک کلام میتوان صورت اولیه آن را جستجو کرد؛ یعنی بررسی کرد که آیا آن کلام در اصل خطابه و گفتار بوده است یا کتاب و نوشتار.
گر چه صورت نوشتاری زبان از همان صورت گفتاری زبان پدید میآید؛ امّا کاملاً بر یکدیگر انطباق ندارند؛ به همین جهت چنانچه گفتاری به صورت اصلیاش به نوشتار درآید، بخشی از کارکردهایش را که فرا سیاقی و یا قراین حالی و مقامی خوانده میشود، از دست میدهد؛ مانند تکیه صدا، نرمی یا خشونت صوت و بافت موقعیتی.
پنهان نیست که کلام در برخی موارد با از دست دادن این کارکردها پراکنده و بیتناسب و حتّی مجمل و متشابه مینماید. برای نمونه چنانچه خطیبی در حین سخن گفتن خود مشاهده کند، دو نفر از مخاطبانش با یکدیگر گفتگو میکنند و به این وسیله در سخنرانی او اخلال مینمایند، کاملاً مناسب خواهد بود که سخن خود را متوقف کرده، خطاب به آن دو بگوید: «خاموش باشید!» و سپس سخن خود را پیبگیرد. چنین جمله معترضهای در گفتار با معنا و فصیح است؛ لکن در نوشتار بیمعنا و خلاف فصاحت تلقی میشود.
چنان که اشاره شد در این جا مراد از گفتار، ملفوظ بودن و مقصود از نوشتار مکتوب بودن نیست؛ بلکه منظور سبک کلام و نوع روابط میان عبارات و جملههاست. بر این اساس اگر خطابهای به همان سبک اصلیاش به کتابت درآید، همچنان خطابه محسوب میشود؛ همین طور اگر کتابی خوانده شود، همچنان کتاب به شمار میآید؛ به همین جهت چنانچه خطیبی به سبک نوشتاری سخن بگوید، گویند: او کتابی یا لفظِ قلم حرف میزند و چنانچه نویسندهای به سبک گفتاری بنویسد، گویند: او محاورهای نوشته است.(3)
ناگفته نماند، موارد تفاوت گفتار و نوشتار چندان فراوان نیست که آن دو را به طور کامل از یکدیگر متمایز سازد؛ لذا در بسیاری از موارد همسان یکدیگرند. این دو سبک از کلام در موارد معدودی نظیر آنچه در پی میآید، از یکدیگر تمایز پیدا میکنند:
1. چنان که ملاحظه شد، برخی از جملات معترضهای که با صدر و ذیل خود تناسب ندارند، تنها در گفتار به چشم میخورند.
2. برخی از کارکردهای زبانی مثل تکیه صدا یا نرمی و خشونت صوت و یا بعضی از وجوه کلام مانند تعجب، تحقیر و تعظیم تنها در گفتار ظهور مییابد.
3. برخی از قراینی که در موقعیت ایراد کلام وجود دارد و معهود مخاطبان است و ذکر آنها توضیح واضح و خلاف فصاحت تلقی میشود، در گفتار فصیح نمیآید و به حال و مقام احاله میشود.
گفتنی است که گفتار و نوشتار از این جهت که هر دو با قراین مقالی ومقامی همراهند، با یکدیگر تفاوتی ندارند؛ اما گفتار به لحاظ آن که معمولاً در ارتباط نزدیک و رویارو با مخاطبان ایراد میشود، بیش از آن که به قراین مقالی متکی باشد، به قراین مقامی اتکا دارد. به همین جهت ویژگی عاطفی و احساسی گفتار بیش از نوشتار است.
مسئله مورد بحث در این مقال این است که زبان قرآن به کدامیک از دو سبک پیش گفته، نزول یافته است؟ آیا سبک قرآن، گفتاری است یا نوشتاری؟
در اهمّیّت این مسئله همین بس که دانسته شود، لازمه گفتاری تلقی کردن زبان قرآن آن است که باید برخی از اطلاعات متعلق به متن قرآن را خارج از الفاظ آن دانست. بر این اساس بسا غفلت از این اطلاعات، بسیاری از آیات قرآن را مجمل یا مشکل مینماید یا معنایی را خلاف مراد الهی به ذهن متبادر میسازد و پارهای از آیات را نامتناسب و حتّی متعارض نشان میدهد؛ امّا بنا بر این که زبان قرآن نوشتاری محسوب شود، در فهم آیات مشکل و مجمل و نامتناسب و نیز در رفع تعارض ظاهری پارهای از آیات، لازم نیست به اطلاعات جانبی و فراسیاقی مراجعه کرد؛ زیرا همه قراین لازم برای فهم صحیح قرآن در متن آن آمده است و قرآن در دلالت بر مقاصدش مستقل است و به هیچ چیزی خارج از متن خود در افاده مراد وابستگی ندارد.
هرچند موضوع این مقاله تقریبا جدید است و تا کنون در باره آن به تفصیل و تصریح بحثی به میان نیامده است؛ امّا از مطاوی مباحث کهنی همچون اسباب نزول و تناسب آیات میتوان دو دیدگاه را استنباط کرد:
به نظر میرسد، نظریه کسانی که قائل به تناسب آیات در سراسر قرآناند،(4) به نوشتاری بودن زبان قرآن باز میگردد؛ چون طبق این نظریه تمام آیاتی که در ظاهر پراکنده و از هم گسیخته به نظر میآیند، در واقع با یکدیگر ارتباط و تناسب دارند. روشن است که مراد صاحبان این نظریه از تناسب و ارتباط مذکور، زبانی و سیاقی است و چنین تناسبی در نوشتار برقرار میگردد.
افزون بر این آنان که قرآن را در دلالت بر مقاصدش مستقل میشمارند،(5) به نحو ضمنی قائل به نوشتاری بودن زبان قرآناند؛ زیرا استقلال دلالی قرآن مستلزم ذکر کلیه قراین فهم در متن قرآن است و ذکر تمام قراین فهم در متن، ویژه یک زبان نوشتاری بلیغ و فصیح است.
در مقابل، نظریه کسانی که لزوم تناسب سیاقی آیات را در سورههای تدریجی النزول انکار میکنند،(6) به گفتاری بودن زبان قرآن برمیگردد؛ زیرا براساس این نظریه آیات سورهها به اقتضای اسبابنزول خود نازل میشدند؛ نه به اقتضای آیات قبل یا بعد که از آن به سیاق آیات تعبیر میشود. از این رو بسا آیاتی که حتّی در یک واحد نزول قرار گرفتهاند، هیچ گونه ارتباط و تناسب قابل قبولی با صدر و ذیل خود نداشتهاند؛ بلکه صرفا با شأن و موقعیّت نزول مرتبط و متناسب باشند. چنین خصوصیّتی بیتردید به زبان گفتاری اختصاص دارد.
نیز آنان که برای روایات اسباب نزول در فهم صحیح آیات نقشی قائلند، به طور ضمنی به گفتاری بودن زبان قرآن اذعان دارند؛ چون نقش قائل بودن برای روایات اسباب نزول در فهم قرآن، به این معناست که برخی از قراین فهم قرآن در متن قرآن نیامده است.
نظریهای که در این مقاله بر آن تأکید میشود، همان نظریه دوّم، یعنی گفتاری بودن زبان قرآن است. براساس این نظریه پارهای از اطلاعات مربوط به متن قرآن فراسیاقی است؛ به همین جهت فهم صحیح و کامل آیات قرآن مستلزم مطالعه آنهاست.
ممکن است بر این نظریه چنین اشکال کنند که زبان قرآن به اقتضای جاودانگیاش باید نوشتاری باشد، نه گفتاری؛ چون جاودانگی قرآن ایجاب میکند که در افاده مقاصدش به قراین حال و مقام زمان نزول متکی نباشد و گرنه با گذشت زمان و مفقود شدن قراین حالی و مقامی در افاده مقاصدش قاصر خواهد بود و به اجمال یا تشابه دچار خواهد شد؛ در نتیجه نخواهد توانست، چنان که بایسته است، مردم را هدایت کند. امّا این اشکال وارد به نظر نمیرسد؛ زیرا:
اولاً: تشابه و اجمال مشکلی نیست که به زبان گفتاری اختصاص داشته باشد. در زبان نوشتاری نیز همین مشکل وجود دارد؛ اما در زبان گفتاری این نکته بیشتر به چشم میخورد؛ لذا با فرض پذیرش این که زبان قرآن نوشتاری است؛ نمیتوان وجود پارهای از آیات متشابه و مجمل را انکار کرد؛ مشکلی که دانشمندان اسلامی از دیرباز به آن توجه کرده و در صدد برآمدهاند در تفاسیر یا تک نگاریهای خود آن را بر طرف سازند.
ثانیا: اگر قرآن کریم که مشتمل بر کلّیّات معارف و احکام اسلامی است، به اقتضای جاودانگیاش باید به زبان نوشتاری باشد، سنت که شامل تفاصیل معارف و احکام اسلام است، به طریق اولی باید به زبان نوشتاری باشد؛ در حالی که چنین نیست و سنت به شکل مکتوب در اختیار صحابه قرار نگرفته است و آن جز همان گفتهها، کارها و تأییدهای پیامبر صلیاللهعلیهوآله و ائمه علیهمالسلام نیست.
ثالثا: گفتاری تلقی کردن زبان قرآن اجمال و تشابه آیات را در پی ندارد؛ بلکه عدم قبول این واقعیت و در نتیجه بیتوجهی به قراین حالی و مقامیِ آیات، آن مشکل را به دنبال میآورد. این قراین در کتب سیره و تفسیر و اسباب نزول ثبت و ضبط شده و برای نسلهای بعدی نقل گردیده است و میتواند جهت رفع اجمال و تشابه آیات مورد استفاده قرار گیرد.
نیز امکان دارد، گفته شود پذیرش این نظریه مبنی بر این که قرآن در افاده مقاصد خود به قراین حالی و مقامی متکی است، بابی را میگشاید که بستن آن ممکن نیست؛ چون حد و حصری برای احتمال چنین قراینی وجود ندارد؛ به همین رو اگر حتی هزاران قرینه شناسایی شود، باز دلیلی نداریم که قراین دیگری در میان نبودهاست؛ در نتیجه کل قرآن مجمل میشود و از این رهگذر امکان هرگونه تأویلی در قرآن فراهم خواهد آمد.
اما این گفته، بیوجه است؛ زیرا همچنان که در نوشتار باب احتمال هر قرینهای مفتوح نیست و صرفا به قراین معتبر و خردپسند اعتنا میشود، در گفتار نیز چنین است .
همچنین ممکن است، تصور شود قبول این نظریه با این تلقی که قرآن کریم در ارتباط با مردم و قراین موجود در عصر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نازل شدهاست، مستلزم این است که قرآن برای خصوص عصر و قوم آن حضرت دانستهشود؛ در حالی که قرآن جاودانه است و به همه اعصار و اقوام تعلق دارد.
چنین تصوری نیز از این نظریه، ناصواب است؛ زیرا تناسب و ارتباط قرآن با مردم و مقتضیات عصر نزولش انکارناپذیر است ؛ اما این امر موجب تخصیص قرآن به آن مردم و آن عصر نمیشود.
امام باقر علیهالسلام در این زمینه فرمودهاست:« اگر چنین بود که هرگاه آیهای درباره مردمی نازل میشد، با مرگ آنان، آن هم بمیرد، هیچ چیزی از قرآن بر جای نمیماند؛ اما(چنین نیست) قرآن تا وقتی که آسمانها و زمین باشند، روان است و هر مردمی آیهای (مرتبط با خود) خواهند داشت که بخوانند.»(7)
علامه طباطبایی نیز در این باره مینویسد:
قرآن برای هدایت جهانیان فرستاده شدهاست تا آنان را به ضروریات اعتقادی، اخلاقی و عملی راهنمایی کند و معارف نظری را که بیان کرده، حقایقی است که به حالت خاص و زمان مشخصی اختصاص ندارد و هر فضیلت یا رذیلتی را که یاد کرده یا حکمی عملی را که تشریع نمودهاست به فرد خاص و عصرمعینی مقید نیست؛ چون تشریع عام است و آنچه در شأن نزول وارد شده، موجب تحدید حکم به مورد واقعه نیست تا با از میان رفتن آن از میان برود و با مرگ آن بمیرد؛ زیرا بیان عام و تعلیل مطلق است.(8)
اینک برای روشن شدن اهمّیّت این نظریه مواردی از آیات قرآن را ذکر میکنیم که براساس این نظریه تفسیر و توجیه مناسب میپذیرد.
مراد از آیات اقراء، آیاتی است که به نحوه تلقی قرآن توسط پیامبراسلام صلیاللهعلیهوآله از جبرئیل اشاره دارد. این آیات در سوره قیامت به این ترتیب است: «لاتحرّک به لسانک لتعجل به انّ علینا جمعه و قرآنه فاذا قرأناه فاتّبع قرآنه ثم انّ علینا بیانه؛(9) با شتاب زبانت را به (خواندن) قرآن مجنبان چون گردآوری و خواندن آن بر عهده ماست پس هنگامی که خواندیمش، از آن پیروی کن سپس بیانش بر عهده ماست.»
آیات مذکور در میان آیاتی قرار گرفته است که هیچ تناسبی با آنها ندارد؛ زیرا آیات یاد شده در نهی پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله از شتاب ورزیدن به قرائت قرآن در هنگام تلقی وحی از جبرئیل است؛ امّا آیات صدر و ذیل آن که در مورد قیامت است به گونهای به هم مربوطند که گویا وجود آیات مورد بحث در میان آنها موجب از هم گسیختگی آنها شده است.
این عدم تناسب، بنا بر فرض نوشتاری بودن سبک قرآن است؛ امّا چنانچه زبان قرآن گفتاری تلقی شود، بیتناسبی در میان نخواهد بود. فخررازی (ت606ق) در زمینه این آیات گوید:
این نظیر آن است که آموزگاری به هنگام تدریس خود ملاحظه کند، شاگردش به چپ و راست روی میگرداند، آنگاه در میان درس به او بگوید؛ به چپ و راست روی مگردان! سپس به درس برگردد. حال اگر این درس با این سخن در میان آن برای دیگران بازگو شود، کسی که علّت را نداند، خواهد گفت: قرار گرفتن این سخن در میان آن مناسب نیست؛ امّا آن که از واقعه آگاه باشد، خواهد دانست که آن مناسبت دارد.(10)
بخش دوم آیه 33 سوره احزاب که به آیه تطهیر معروف است، چنین است: «انما یریداللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا؛ خدا تنها میخواهد، پلیدی را از شما ساکنان خانه، بزداید و شما را پاک سازد.»
این جمله با توجه به ضمیر «کم» که در آن آمده و با عنایت به تصریح روایات معتبر فریقین در خصوص پیامبراسلام صلیاللهعلیهوآله ، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهمالسلام دانسته شده است؛(11) در حالی که صدر و ذیل آن در باره همسران پیامبر صلیاللهعلیهوآله است و وقوع این جمله در میان آیات مربوط به همسران آن حضرت از لحاظ سیاق و زنجیره سخن کاملاً نامناسب مینماید؛ به گونهای که اگر حذف شود، تناسب سیاقی آیات به طور کامل برقرار میگردد؛ به همین جهت برخی از مفسران شیعه بر این نظرند که آن جمله نزول جداگانهای داشته و آن را یا به فرمان رسولخدا صلیاللهعلیهوآله در زمان حیاتش در میان آن آیات جای دادند یا پس از رحلتش به هنگام تألیف قرآن چنین جایگذاری کردند.(12)
روشن است که پیش فرض چنین اظهار نظری، نوشتاری تلقی کردن سبک قرآن است. در سبک نوشتاری چنین جملهای بیمناسبت و خلاف فصاحت تلقی میشود؛ امّا اگر سبک قرآن گفتاری دانسته شود، آن جمله کاملاً مناسب و فصیح به نظر میرسد. چون آوردهاند که خانههای همسران پیامبر صلیاللهعلیهوآله و علی علیهالسلام پیرامون مسجد مدینه بنا شده بود؛ حتّی از سال اول تا سوم هجرت این خانهها به درون مسجد دری داشتند. البته در سال سوم همه آن درها جز در خانه علی علیهالسلام به فرمان رسولخدا صلیاللهعلیهوآله بسته شد.(13) نزول آیات مورد بحث در چنین مقام و موقعیّتی بوده است. در آن آیات خطاب به همسران پیامبر صلیاللهعلیهوآله سخنی مناسب آنان گفته شده، سپس با التفات به پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، علی، فاطمه، حسن و حسین(علیهمالسلام) سخنی مناسب ایشان ایراد گردیده است. بنابراین، با عنایت به قراین حال و مقام نزول این آیات، هیچ گونه عدم تناسبی در آنها ملاحظه نمیشود و لزوم توجه به این قراین مستلزم گفتاری تلقی کردن زبان قرآن است. آنچه در گفتار ضروری است، تناسب مقام است، نه مقال، و در این آیات کاملاً چنین تناسبی وجود دارد.
یکی دیگر از آیاتی که به گفتاری بودن سبک قرآن گواهی میدهد، این آیه است: «یسألونک عن الخمر و المیسر قل فیهما اثم کبیر و منافع للناس و اثمهما اکبر من نفعهما؛(14) از تو در باره باده و قمار میپرسند. بگو: در آن دو زیانی بسیار و سودهایی (اندک) برای مردم است و زیان آن دو از سودشان بیشتر است.»
چنان که ملاحظه میشود، در متن این سؤال روشن نشده است که مردم در باره چه بُعدی از باده و قمار پرسیدهاند. سبب آن با گفتاری تلقی کردن زبان قرآن کاملاً توجیه پذیر است. جهت آن این بوده است که بُعد مورد سؤال برای مخاطبان قرآن معهود بوده؛ لذا ذکر آن ضروری دیده نشده است. مقتضای گفتار فصیح آن است که آنچه در حال و مقام وجود دارد، به زبان نیاید؛ لذا در این آیه با اتکای به حال و مقام از ذکر بُعدِ مورد سؤال خودداری شده است. فنی از بلاغت که در این موارد کاربرد دارد، «ایجاز حذف» نامیده میشود و آن را چنین تعریف کردهاند: «ایجاز حذف آن است که پارهای از عبارت که مخل در فهم نباشد، با اتکا به قرینهای که بر حذف دلالت کند، حذف گردد؛ چه آن قرینه لفظی باشد یا معنوی.»(15) در آیه مورد بحث، نظر به این که حذف در سؤال صورت گرفته است، بیتردید با اتکا به قرینه معنوی یا حالی بوده است؛ اگر چه در پاسخ خداوند نیز قرینه لفظی دال بر محذوف وجود دارد.
فخررازی در این زمینه گوید:
در این سؤال روشن نشده است که (مردم) از چه چیزی (در باره باده و قمار) پرسیدهاند. عنایت به (صِرف) سؤال چند احتمال را به ذهن میآورد: یکی آن که احتمال دارد از حقیقت و ماهیت آنها پرسیده باشند؛ دیگر آن که محتمل است از حلّیت یا حرمت استفاده از آنها پرسش کرده باشند. البته نوع پاسخ خداوند دلالت دارد بر این که سؤال از حلّیت و حرمت آنها بوده است.(16)
دلایل و شواهد فراوانی را در تأیید گفتاری بودن زبان قرآن میتوان ذکر کرد که اینک به برخی از مهمترین آنها بسنده میشود.
قوم پیامبراسلام صلیاللهعلیهوآله که قرآن کریم برای آنان نازل شده است، خواندن و نوشتن نمیدانستهاند. آوردهاند که حرببنامیه (ت36 قبل از هجرت) نخستین کسی بود که خط را از مردم حیره آموخت و به مکه آورد.(17) بنابراین در عصری که قرآن نازل شد، خط و کتابت پیشینه قابل ذکری در میان قوم رسولخدا صلیاللهعلیهوآله نداشته است؛ به همین جهت نمیتوانسته رواج و رونقی داشته باشد. از این رو گفتهاند: در اوایل بعثت در تمام قریش، تنها 21 تن خواندن و نوشتن میدانستند و در مدینه افراد با سواد از این تعداد نیز کمتر بودهاند. واقدی (ت150ق) شمار آنان را یازده نفر دانسته است.(18) تا اواخر دوره رسالت نیز تعداد با سوادان چندان افزایش نیافت؛ زیرا آخرین عددی که برای کاتبان وحی یاد کردهاند، 45 نفر است.(19) این تعداد در قیاس با دهها هزار مردمی که در عهد رسولخدا صلیاللهعلیهوآله مخاطب قرآن بودهاند، بسیار ناچیز است.
قرآن کریم نیز به بیسوادی قوم پیامبراسلام صلیاللهعلیهوآله گواهی میدهد؛ آن جا که میفرماید: «هو الذی بعث فی الامّیّین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة و ان کانومن قبل لفی ضلال مّبین؛(20) اوست که در میان امیها رسولی برانگیخت تا آیاتش را بر آنها بخواند و پاکشان سازد و کتاب و حکمتشان آموزد؛ اگر چه پیش از آن در گمراهی آشکار بودند.»
گفتنی است لفظ «امیون» در اصل بر کسانی اطلاق شده است که خواندن و نوشتن نمیدانستند؛ چنان که از رسولخدا صلیاللهعلیهوآله آوردهاند که فرمود: «انّا امّة امّیة لانکتب و لانحسب»(21)؛ ما مردمی امی هستیم و حساب و نوشتن را نمیدانیم» سپس توسعا بر کسانی اطلاق شده است که کتاب آسمانی نداشتند؛ همان طور که در آیه مذکور چنین است. در این آیه امیون کسانی خوانده شدهاند که از آیات خدا و کتاب و حکمت آگاهی نداشتند. بنابراین مشرکان به جهت آن که دارای کتاب آسمانی نبودند، امی خوانده شدهاند. این معنا در آیه دیگری نیز به چشم میخورد؛ آن جا که خدای تعالی میفرماید: «به کسانی که کتاب به آنان داده شد و امیها بگو: آیا اسلام آوردید؟ اگر اسلام آورند، هدایت یابند؛ ولی اگر روی برگردانند، بر تو جز پیغام رساندن نیست.»(22)
البته باید دانست که در لسان قرآن آنچه امّی را از اهل کتاب متمایز میسازد، آگاهی از محتوای کتاب آسمانی است، و گرنه چه بسیارند افرادی از اهل کتاب که از محتوای کتاب آسمانی خود، آگاهی ندارند؛ لذا خدای تعالی این گروه از اهل کتاب را امّی خوانده است: «و منهم امّیّون لایعلمون الکتاب الاّ أمانیّ و ان هم الاّ یظنّون؛(23) (برخی) از آنان (یهودیان) امیاند؛ به کتاب علم ندارند؛ مگر افسانهها و آنان تنها گمان میکنند.»
چکیده سخن آن که مشرکان که بیشتر قوم پیامبراسلام صلیاللهعلیهوآله را تشکیل میدادهاند و حتّی گروهی از اهل کتاب، عالم به کتاب آسمانی نبودند و نمیتوانستند آن را بخوانند. در چنین شرایطی طبیعی است که جز همان زبان گفتاری متداول در میانشان زبان دیگری رواج ورونق نداشته باشد. در این دوره اگر چیزی هم به کتابت درمیآمده، نمیتواند، به زبانی جز همان زبان گفتاری رایج در میانشان باشد؛ چون زبان نوشتاری به صرف به کتابت درآمدن گفتار، پدید نمیآید؛ بلکه پس از آن که رواج و رونق یافت و مدت قابل توجهی از عمر آن بر این حال سپری شد، تشخص مییابد و نمودی متمایز از زبان گفتاری پیدا میکند.
وقتی چنین باشد، پیامبری نیز که در میان این مردم مبعوث میشود، لزوما باید برای کامیابی در هدایت آنان به همان زبان آنان سخن گوید؛ به همین رو خداوند فرمود: « و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم؛(24) و ما هیچ رسولی را جز به زبان قومش نفرستادیم تا این که (وحیها را به گونه قابل فهمشان) برای آنان بیان کند.» پیامبراسلام صلیاللهعلیهوآله نیز به تبع پیامبران گذشته به زبان قومش فرستاده شده است و کتاب او هم لزوما به همان زبان نازل گردیده است؛ زیرا که اگر جز این بود، قوم آن حضرت بر زبان آن خرده میگرفتند؛ چنان که خدای تعالی فرمود؛ «ولو جعلناه قرآنا اعجمیا لقالوا لولا فصّلت آیاته اعجمیٌّ و عربیّ؛(25) و اگر آن را قرآنی غیر عربی و گنگ قرار میدادیم، میگفتند: چرا آیات آن (برای ما) به روشنی بیان نشده است؟ آیا (خردمندانه است که) آن غیر عربی و گنگ باشد؛ در حالی که ما عرب هستیم؟»
زبان فصیح و بلیغ برای هر قومی همان زبانی است که بدان تکلّم میکنند و در میانشان رایج است؛ بر این اساس با عنایت به این که در عصر رسولخدا صلیاللهعلیهوآله هنوز زبان نوشتاری تشخّص و رواج نیافته بود، باید گفت که فصاحت و بلاغت قرآن مقتضی آن است که به زبان رایج عهد آن حضرت، یعنی زبان گفتاری نازل شده باشد.
قرآن کریم طی آیات متعدّدی بر امّی بودن رسولخدا صلیاللهعلیهوآله تأکید کرده است. به تصریح قرآن، پیامبرخدا صلیاللهعلیهوآله نه خود خوانا و نویسا بوده است و نه با آنان که خوانا و نویسا بودهاند، سر و کار داشته است. در جایی خطاب به آن حضرت آمده است: «و ما کنت تتلوا من قبله من کتاب و لاتخطّه بیمینک اذا لارتاب المبطلون؛(26) و تو هیچ کتابی را پیش از این نمیخواندی و با دست خود آن را نمینوشتی و گرنه باطلاندیشان به تردید میافتادند.» و در جایی دیگر در زمینه نفی ارتباط آن بزرگوار با اهل کتاب آمده است: «و لقد نعلم أنّهم یقولون انّما یعلّمه بشر لسان الذی یلحدون الیه اعجمیّ و هذا لسان عربیّ مبین؛(27) و میدانیم که آنان میگویند: جز این نیست که بشری به او میآموزد (نه چنین نیست)؛ زیرا زبان کسی که (این) نسبت را به او میدهند، غیر عربی است؛ ولی این (قرآن) به زبان عربی فصیح است.»
شایان ذکر است، چنان که آوردهاند، سبب نزول این آیه آن بوده است که مشرکان مکه گفته بودند: قرآن را یکی از افراد اهل کتاب ــ که نوعا غیر عرب بودند ــ به پیامبرخدا صلیاللهعلیهوآله میآموزد؛(28) امّا خداوند این نسبت را با این استدلال رد میکند که زبان قرآنی که پیامبرخدا صلیاللهعلیهوآله آورده است، همان زبان عربی معهود مشرکان است و حال آن که زبان آن فرد اهل کتاب عجمی و غیر عربی است و نتیجه طبیعی اخذ از اهل کتاب این است که لااقل برخی از واژگان و تعابیر ناآشنا و نامعهود آنان در زبان قرآن راه پیدا کند؛ امّا مطالعه قرآن چنین امری را نفی میکند.
بنابراین، وقتی پیامبرخدا صلیاللهعلیهوآله با هیچ کتاب یا اهل کتابی سر و کار نداشته، معنا ندارد که زبان او یا زبان قرآنی که بر او وحی شده است، کتابی و نوشتاری باشد.
اگر چه مراد از نوشتاری بودن زبان قرآن، مکتوب بودن آن نیست و حتّی اگر قرآن به صورت کتابی از پیش نوشته شده بر رسول رخدا صلیاللهعلیهوآله نزول مییافت ــ در حالی که زبان نوشتاری در میان قوم آن حضرت رواج نداشتــ نمیتوانستیم زبان قرآن را به صرف مکتوب بودن نوشتاری تلقی کنیم؛ چون همان طور که پیش از این آمد، معنای نوشتاری بودن برخورداری از سبک خاص نوشتار است. با وجود این، پارهای از آیات قرآن حاکی از این است که قرآن خلاف کتب آسمانی پیشین به صورت کتاب و صحیفهای از پیش نوشته بر پیامبراسلام صلیاللهعلیهوآله نازل نشده است؛ به همین روی اهل کتاب که چنین امری را نامعهود یافته بودند، به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله خرده گرفته، گفتند: چرا قرآن به صورت کتابی نازل نشده است: «یسألک اهل الکتاب أن تنزل علیهم کتابا من السماء»(29)؛ «اهل کتاب از تو میخواهند که بر آنان کتابی از آسمان فرود آوری.»
ناگفته نماند که بر قرآن نیز کتاب یا صحیفه اطلاق شده است؛ امّا این دو لفظ در خصوص قرآن به معنای حقیقی خود به کار نرفتهاند. جویباری در ذیل آیه شریفه «رسول من اللّه یتلوا صحفا مطهّرة»(30) مینویسد: «تعبیر (آیات قرآن) به صحف تعبیری مجازی است؛ چون وحی آسمانی به صورت چیزی نوشته شده در صحف بر پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله نازل نمیشد؛ بلکه به صورت وحی بر آن حضرت القا میگردید.»(31)
پیشتر به این نکته اشاره شد که قرآن کریم در زمانی نازل شد که هنوز زبان نوشتاری رواج نیافته و شکل نگرفته بود؛ لذا وقتی قرآن کتابت شد، همچنان تحت تأثیر زبان گفتاری بود؛ از این رو در همه موارد از قواعد رسمالخط فراگیری تبعیت نگردید. به همین جهت ملاحظه رسمالخط مصحف عثمانی نشان میدهد که شماری از کلمات، همان صورت ملفوظ و گفتاری خود را حفظ کرده است که موارد ذیل از آن جمله است:(32)
أیّه المؤمنون،(33) سندع الزبانیة،(34) یمح اللّه الباطل،(35) یوم یدع الداع،(36) فلاتسألن ما لیس لک به علم(37).
هر یک از سورههای قرآن بسان خطابه، انواع موضوعات مختلف اعتقادی و اخلاقی و جز آنها را در بر دارد. هر سوره گفتاری مستقل است، مانند کتاب نیست که هر بخشی از آن به موضوعی خاص اختصاص یافته باشد. سورههای قرآن به گونهای است که نمیتوان آنها را به طور دقیق ذیل موضوعاتی کاملاً متمایز از یکدیگر مبوّب کرد. تنوع موضوعات در سورهها چنان خودنمایی میکند که در اولین نگاه پراکنده مینماید؛ تا جایی که خاورشناسان گفتهاند: «قرآن کریم جز مضامینی پراکنده و از هم گسیخته نیست!»(38) یا گفتهاند: «قرآن کریم آمیزهای است از عناصر نامتناسب و نامتجانس که در کنار هم قرار گرفتهاند و همانند سخن کسی است که بگوید: عسل، شراب و شیر.»(39) این گونه موضع گیری نسبت به قرآن کریم در اثر بیتوجهی آنان به سبک قرآن است. واقع امر آن است که سورههای قرآن به مثابه ابواب یک کتاب نیست که هر بابی به موضوع خاصّی اختصاص داشته باشد؛ بلکه به منزله یک خطبه است که مضامین متنوعی را دربردارد؛ لذا برای هر یک از سورههای قرآن با عنایت به مضامین مختلف آنها نمیتوان موضوع خاصی رامشخص کرد؛از این رو باید گفت: بیشتر سورههای قرآن موضوع واحدی دارند که عبارت از همان موضوع کلی قرآن، یعنی هدایت است.
حاصل بحث آن که زبان و سبک سورههای قرآن کتابی و نوشتاری نیست؛ بلکه خطابهای و گفتاری است، به همین جهت هر سوره مضامین متنوعی را در بر دارد.
غرض ما از خطابه بیان مقاصد به شیوهای است که باورآفرین باشد؛ اعم از باور جازم و غیرجازم، و با محتوایی اعم از یقینیات و غیریقینیات؛ به مصداق آیه شریفه: «ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن؛(40)با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به شیوهای که نیکوتر است مجادله کن.»
بنابراین، مراد از خطابه در این جا معنایی اعم از خطابه به مفهوم منطقی است؛ با وجود این، همان ویژگیهایی که در منطق برای خطابه یاد کردهاند، در سورههای قرآنی نیز به چشم میخورد. اینک به برخی از مهمترین آنها اشاره میشود.(41)
ـ خطیب برای بیان مقاصد میکوشد از امور آشنا برای مخاطبان بهره ببرد؛ مثل موجودات پیرامون، ضربالمثلها، آداب و رسوم و افکار و عقاید.
ـ خطیب جهت اقناع مخاطبان علاوه بر احتجاج، از تأکیدات عاطفی مثل سوگند نیز بهره میبرد.
ـ خطیب علاوه بر القای مقاصد سعی میکند مخاطبان را به عکسالعمل مناسب برانگیزد؛ لذا از عناصری که شور و هیجان آنان را برمیانگیزد، استفاده میکند؛ مثل انذار و تبشیر، و ستایش و سرزنش.
ـ خطیب تلاش دارد به گونهای به بیان مقاصد بپردازد که موجبات خستگی و تنفر مخاطبان را فراهم نیاورد؛ به همین جهت از عناصر جالب و جاذب در کلام خود بهره میبرد؛ مثل روانی و زیبایی و آهنگینی سخن، تنوع مضامین و گوناگونی تعابیر.
ویژگیهای یادشده در قرآن نیز به چشم میخورد؛ بنابراین، میتوان سورههای قرآن را خطابههای خطیبی حکیم خواند که به منظور هدایت آدمی در فواصل زمانی مختلف ایراد شده است.
زبان قرآن گفتاری است؛ یعنی بخشی از قراین فهم قرآن خارج از متن آن قرار دارد و این بدان جهت است که قوم پیامبراسلام صلیاللهعلیهوآله و نیز خود آن حضرت امّی بودند و با کتاب و نوشتار سر و کار نداشتند. اصل قرآن نیز به صورت کتابی از پیش نوشته بر آن حضرت نازل نشد. در اثر عدم رواج خط و نوشتار در آن عصر، رسمالخط مصحفی هم که توسط صحابه نوشته شد، در پارهای از موارد تحت تأثیر زبان گفتاری واقع گردید. ویژگیهای زبان گفتاری مثل تنوع مضامین و تعابیر، بهرهگیری از مفاهیم مأنوس مخاطبان و استفاده از عناصر شورانگیز و پرجاذبه را به روشنی میتوان در قرآن مشاهده کرد.
1. محمدصدیق قنّوجی، البلغة فی اصول اللغة، بیروت، دارالبشائر الاسلامیه، 1408ق، ص64.
2. مهری باقری، مقدمات زبانشناسی، تهران، دانشگاه پیامنور، 1370 ش، ص113،49،19.
3. همان، ص18.
4. ر.ک: عبدالرحمن سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، چ 2، بیروت،دار الکتب العلمیه، 1411ق، ج2، ص235.
5. محمدحسین طباطبایی، قرآن در اسلام، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1361ش، ص24.
6. ر.ک: سیوطی، پیشین.
7. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ط3، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1397ق، ج3، ص73.
8. همان، ج1، ص42.
9. قیامت، 16 - 19.
10. محمدبن عمر فخررازی، التفسیر الکبیر، ط3، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1411ق، ج30، ص223.
11. ر.ک: عبدالرحمن سیوطی، الدرالمنثور فی التفسیر المأثور، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1411ق، ذیل آیه33 احزاب و عبدعلی حویزی، تفسیر نورالثقلین، ط4، قم، مؤسسه اسماعیلیان، 1370ش، ذیل همان آیه.
12. طباطبایی، پیشین،ذیل آیه 33 احزاب.
13. محمدباقر مجلسی، (1037ـ1110ق)، بحارالانوار، ط2، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق، ج39، باب72.
14. بقره، 219.
15. احمد هاشمی، جواهر البلاغه، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بیتا، ص224.
16. فخررازی، پیشین، ذیل آیه.
17. عبدالرحمن ابنخلدون، مقدمه ابنخلدون، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیتا، ص1418.
18. محمود رامیار، تاریخ قرآن، چ2، تهران، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، 1362ش، ص261 و سیدمحمدباقر حجتی، پژوهش در تاریخ قرآن کریم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1360ش، ص382.
19. رامیار، پیشین، ص264.
20. جمعه، 2.
21. جمالالدین قاسمی، محاسن التأویل، ط2، بیروت، دارالفکر، 1389ق، ج1، ص80.
22. آلعمران، 20.
23. بقره، 78.
24. بقره، 78.
25. فصّلت، 44.
26. عنکبوت، 48.
27. نخل، 103.
28. ر.ک: سیوطی، الدر المنثور، پیشین، ذیل آیه.
29. نساء، 153.
30. بیّنه، 2.
31. یعسوبالدین رستگاری، تفسیر البصائر، ط1، قم، المطبقة الاسلامیه، 1413ـ1399ق، ذیل آیه.
32. ر.ک: محمدبنعبداللّه زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ط1، بیروت، دارالفکر، 1408ق، ج1، ص376به بعد.
33. نور، 31.
34. علق، 8.
35. شوری، 24.
36. قمر، 6.
37. هود، 46.
38. عبداللّه محمود شحاته، درآمدی به تحقیق در اهداف و مقاصد سورههای قرآن کریم، ترجمه دکتر سیدمحمدباقر حجتی، چ1، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1369ش، ص28.
39. همان، 31.
40. نخل، 125.
41. هاشمی، پیشین، ص44، و محمدعلی فروغی، آیین سخنوری، چ2، تهران، انتشارات زوّار، 1368ش، ص2، و مظفر، پیشین، ص368.